عمر برفت و نرفت عشق ز سودای من
ترک جوانان نگفت این دل شیدای من
بسته به جانم کمر پیش بتان چون کنم
خاصیت این می دهد طالع جوزای من
تا به خرابات عشق دامنم آلوده گشت
بر سر بازار عشق پیش نشد پای من
پختن سودای وصل، جان و دلم را بسوخت
چون نگرم، خام بود، این همه سودای من
آینه گر روی تست، آه دل، ای آه دل
علت اگر عشق تست، وای من، ای وای من
تو به قتال منی، من به تماشای تو
بهتر از این خود نبود هیچ تمنای من
تا تو به چشم آمدی از پس این، هیچ گه
در رخ خوبان ندید چشم گهرزای من
بیش نیامد مرا شکل گلی پیش چشم
بیش خسی نگذرد بر لب دریای من
قصه باران اشک بیش نگویم، ازآنک
در خور گوش تو نیست لولوی لالای من
بهر چه می داریم، بنده اگر کشتنی ست
رنجه کن آن تیغ را بهر تقاضای من
خسرو بیدل ز شوق بر در تو خاک شد
هیچ نگفتی «کجاست عاشق تنهای من؟»